و غزل های من که می بارند
یک بغل بغض آسمانی سرد
بی تو در روزهای دلتنگی
در حوالی زندگی
باران!
من نمی دانم آشنای غمم
زندگی را چگونه معنا کرد
چون قناری قفس نشین شده ام
زندگی را ترانه می میرم
تا صدایم به گوش تو برسد
با همین لحظه های کوچک زرد
آشنای تمام غربت من!
التماس عمیق چشمانم!
سوی چشمان مهربان شماست
جان چشمان ساده ات برگرد…